داستانی قابل تامل
X
من در اتاقم نشسته ام و به عکس چارلی چاپلین زل میزنم وقتی به عکس نگاه می کنم
گرسنه می شوم
سرفه های پدرم باز بچه شده اند،برای من پدرم با سرفه هایش زنده است
آسم از دوستان قدیمی پدرم است.پدرم می گوید:پدر بزرگم اورا با آسم آشنا کرده است
من هر روز جام دم کرده مخلصه را به دست پدرم می دهم و او به سلامتی بالا می رود
ولی دکتر می گوید : سلامتی از سرزمین وجودش کوچیده است
مادرم اهنگ ساز ماهری است.صدای چرخ خیاطی اش زیر صدای سرفه های
پدرم است
مادرم با اینکه شانه هایش مثل دوتپه برجسته شده است ولی چرخ خیاطی اش را بیشتر
از همه چیز دوست دارد
خانم معلم می گوید: خواهرم لاله تنبل است خواهرم وقتی دختر
همسایه را می بیند دست به لاله ی گوش بی گوشواره اش
می کشد خواهرم از دیکته می ترسد اونمی تواند بنویسد
آسمان آبی ست
ما خوشبختیم
مردم بیدارند او مهر
را با هی بی چشممی نویسد
مادرم وقتی که همسایه پول لباسش را
می آورد می خندد و به من می گوید تو باید
درس بخوانی تا دکتر شوی...من هم درس
می خوانم ُ
پول های مادرم زود تمام می شود و من می فهمم که دکتر نمی شوم
دیگر صدای سرفه پدرم نمی آید
مادرم لباس مشکی میدوزد ! من به شانه های مادرم نگاه می کنم
من درس می خوانم من حتما یکروز دکتر می شوم
جمعه 5 مرداد 1391 - 12:52:34 PM