×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

زندگی یعنی خوبی همراه بدی

× ......................
×

آدرس وبلاگ من

eshghuolane.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/shahab1368

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ????? ??? ??? ????? ??????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ???? ?????? ????? ??? ??? ????? ??????

داستان محرم (1) - تاسوعا

 ساعت 4 شب است و مطالب پاورپوینت سمینارم هنوز حاضر نیستند. حتی یک صفحه. دائم صفحات مقاله ها و عکس ها و  اطلاعات آزمایشگاهی ام را در کامپیوتر بالا و پایین می کنم. شانه هایم درد گرفته اند و چشمهایم از زور خواب دیگر باز نمی شوند اما اضطراب هنوز مرا پای کامپیوتر میخ کرده است. من ساعت 9 صبح چه حرفی برای گفتن دارم جلوی استادها و دانشجوهای دکترا که مدرک فوق لیسانس منو بهم بدن؟ دیگه دارد حالم از این طور درس خواندن به هم می خورد

به میزم نگاه می کنم. پر است از مقاله هایی که خوانده نشده اند. کتاب هایی که باید ریفرنس بخورند، لیوان نسکافه، آینه، سی دی، کاغذ شکلات، موبایل، .... آینه را بر می دارم و خودم را تویش نگاه می کنم. چشم هایم  گود افتاده اند. چهار شب است که درست نخوابیده ام. انگشتانم را لای موهایم می برم و تابشان می دهم. نه. زندگی علمی مال من نیست. حالت تهوع دارم. از پوزیشن علمی حالم به هم می خورد. نهایت اش می شوم یکی لنگه همین آدم هایی که فردا قرار است خودشان را ولو کنند روی صندلی های آمفی تاتر و به من زل بزنند و خمیازه بکشند و منتظر باشند تا سمینار تمام شود که بعدش شیرینی خامه ای و چایی بخورند. بعد هم بروند توی اتاق هایشان و بشوند همان آدم?هایی که یا دانشجوها ازشان دل خوشی ندارند یا خانواده هایشان. از آنهایی که سال تا سال مرخصی نمی روند و چشمشان به جز علم و آزمایشگاه شان چیز دیگری را نمی بیند

موهایم را جمع می کنم و صفحه گوگل را باز می کنم و برای شروع سمینارم دنبال عکس می گردم. با وسواس... زمان با سرعت می دود و هنوز صفحات پاورپوینت خالی اند. اهمیتی نمی دهم. اذان صبح که می شود عکسی را که می خواهم پیدا می کنم و می گذارمش روی صفحه اول سمینار و می روم وضو می گیرم...

سر زمان تعیین شده سمینارم را تمام می کنم و ملت برایم دست می زنند. یکی از استادها می گوید مطالب خیلی عالی بود خسته نباشید فقط نتایج آزمایشگاهی تان را می گذاشتید در یک سمینار جدا ارائه می دادید. دوتای دیگرشان بهم زل زده اند و یکی دیگر خواب است. استاد راهنمایم روی صندلی جا به جا می شود و می گوید سمینارتان خیلی خوب بود با " عاشورا" شروع شد با " آدم برفی" تموم

یکشنبه 27 آبان 1391 - 12:35:58 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


به بهانه عید


داستان مادری که نوزادش را در برف رها کرد


داستان زيباي ميوه شب يلدا


داستان وقتی دوست دخترم را به خانه بردم


نامه پيرزن به خدا !


فقط با یه لبخند ساده


دل نوشته


نهایت عشق


سخنان ارد بزرگ فصل اول


دومین نظریه ارد بزرگ در دانشگاه گرگان


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

117195 بازدید

43 بازدید امروز

24 بازدید دیروز

209 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements