×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

زندگی یعنی خوبی همراه بدی

× ......................
×

آدرس وبلاگ من

eshghuolane.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/shahab1368

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ????? ??? ??? ????? ??????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ???? ?????? ????? ??? ??? ????? ??????

شال گردن

کنار شمعدانهای سیاه شده،ساعت وارونه افتاده بود روی رف و عقربه هایش می چرخید.

برگشتم و بیرون را نگاه کردم.تصویر کم جان شیاری بلند و شیری رنگ در قاب کبود شیشه ای

درب شکل گرفت.شیاری که در امتداد تنم بالا می آمد،دور صورتم می پیچید و از پشت شانه ام فرو می افتاد.

آن طرف اما ،رنگ رفته قزافیهای حیاط هنوز در گرگ و میش غروب رد آشنایی داشت.نفس عمیقی کشیدم.

عطر موهای بلند و تازه در مشامم می پیچید.بوی آشنایی که هنوز هم تنم را می لرزاند و ذوق فشفه های دور حوض را بیادم می آورد.جلوتر رفتم،شیاره کم جان در قاب شیشه ای درب بهم ریخت.آنشب هم که او رفت قلبم بهم ریخت.

خراشی بر دلم افتاد.داد کشیدم.صدای دکتر را شنیدم که می گفت:"شاید بمونه.....جوونای این دوره همشون......"

در چهره اش نگرانی مرده بود.وقتی رفت چیزی افتاد.صدای قلبی آمد.دور حوض کسی دنبال چیزی می گشت.

چارقد سفیدی داشت که به آن عادت داشتم باگلهای ریز خاکستری.زیر لب چیزی زمزمه میکرد.گفته بود که بمانم،

اما...آخر مادرم بود.باید می ماندم؟!آنهم وقتی که از پشت دستهایم خال صورتش را می دیدم که ماه گرفتگی روی تن درخت شده بود.کنار حوض ایستادم.آسمان جوهری بود.خواستم تا گیلاسی را که روی آّب می چرخید بگیرم.خم شدم.

شیاره بلند و شیری رنگ در حوض کشیده شد.انگشتانم را دور آن حلقه زدم اما نشد.به دستم نیامد همیشه دوست داشتم کسی زیر چشمی به من خیره شود.سرم را بلند کردم،آن طرف کنار درخت ایستاده بود وبه من نگاه می کرد.

گفتم:"چشمات رو ببند تا...."گفت:"اول یه گیلاس".رفتم که در گوشش زمزمه کنم،پس رفت و محو شد.

آنجا تنها تار و پود شیاری بود که روی حوض نوسان آتش داشت.از تهش صدای قلاب می آمد.

ظریف بود اما من می شنیدم می گفت:"فقط برای تو می بافم یادگار ماه عسل".نمی گفت هم می دانستم،

دوست داشتم که باور کنم.حتی حالا که در کنارم نبود.وقتی مادرم گفت ماه شب چهارده می رویم خواستگاری،

برف بود که می رقصید و پشت سر اسفند گل آتش را سیاه می کرد.اما مگر لباس تازه نپوشیده بودم؟

ریشهای کهنه ام را نتراشیده بودم.مگر کفشهایم را برق نینداخته بودم که رفت؟و من در آستانه ی در بغضم ترکید

در کوچه و تا صبح به رود خانه پشت محله رفتم و در آمدم . گفتم:آخر چرا؟

موهای مادرم اینقدر سفید نبود.می خواستم بمانم اما دست خودم نبود.نفس کشیدم.عمیق تر،شیاره در حوض بهم ریخت.ماه را دیدم که وارد حوض شد.ازآن بالا ،

چارق سفیدی به سر داشت با لکه های خاکستری سرد.

شنبه 27 بهمن 1391 - 12:49:25 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://www.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 28 بهمن 1391   1:22:25 PM

besyar ziba .mamnon ahangi ke ro karet gozashti karet ro jazab tar karde

http://eshghuolane.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 28 بهمن 1391   10:09:22 AM

Likes 1

باورم نیست

که اینک تو ایستاده ایی

برآستان همه دلواپسی هایم

و من در این تنهایی خویش در پی ناباوریهایم

جه خاموش بودم در این سالها

که به دنبال حدیث بودنت بودم  

دگر خواهم نگاه مبهم و زیبای تورا

برای من که دلگیرم از این شبها از این فریاد

دگر خواهم نگاهت روشنی بخش

آستان زندگیم شود 

ali

aliakvariume

http://akvariume.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 27 بهمن 1391   10:31:07 PM

Likes 1

هر صبح روی همان صندلی

همیشگی می نشیند

من و چای سرد می شویم

 از نبودنش !

 

ali

aliakvariume

http://akvariume.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 27 بهمن 1391   10:23:38 PM

Likes 1

مرا در خودت تبعید کن

میخواهم بهار را باور کنم

 


 

آخرین مطالب


به بهانه عید


داستان مادری که نوزادش را در برف رها کرد


داستان زيباي ميوه شب يلدا


داستان وقتی دوست دخترم را به خانه بردم


نامه پيرزن به خدا !


فقط با یه لبخند ساده


دل نوشته


نهایت عشق


سخنان ارد بزرگ فصل اول


دومین نظریه ارد بزرگ در دانشگاه گرگان


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

117185 بازدید

33 بازدید امروز

24 بازدید دیروز

199 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements