بنام عزیزم، بنام مهربونی که هیچ وقت تنهام نمیگذاره و همیشه با منه. چه خوب شد محرم اومد. ماهی که یکسال منتظرش بودم و برای اومدنش لحظه شماری میکردم . این پارچه مشکیها که به در و دیوار شهرمون زدن، این پرچمها، سنجها و طبلها،همه و همه باهام حرف میزنن .اینا میگن یکسال از محرم پارسال گذشت و بازم تو افتخار اینو پیدا کردی که صدای پاشو بشنوی و شاید سال دیگه تو هم مثل خیلی های دیگه که این روزا آرزوشونه جات باشن و الان زیر خروارها خاک آرمیدن، نباشی. امسال محرم دلم خیلی بیشتر از محرم سالهای قبل گرفته. آخه امسال محرم علیرضا دیگه پیشمون نیست. امسال منم شدم مثل کسایی که داداش مهربونشون چند سال پیش از پیششون پر کشید و رفت. امسال میفهمم که اونا چی کشیدن.یاد محرم دو سال پیش افتادم.
یاد روزی که با علیرضا رفته بودیم چیذر. علیرضا تازه زمین خورده بود و مدتی بود که ویلچری شده بود. من ویلچر رو گرفته بودم و با علیرضا از زیر علامتها و پرچمها رد میشدیم. دسته های زنجیر زنی می اومدن و میرفتن. اون روز آسمونم دلش گرفته بود. صدای "یا حسین" بود که دلها رو بی قرارتر میکرد. با صدای سنج دلامون هری می ریخت و قطره های بارون روی گونه هامون سر میخورد. درست روبروی در امام زاده علی اکبر چیذر بودیم. ظهر دلتنگ عاشورا بود... چند تا دسته وسط میدون واستاده بودن و با علامتهاشون به هم سلام میدادن .جمعیت هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد کم کم با آوردن نخل نوای " ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام،آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام"به گوش میرسید و اشکها میون گریه آسمون گم می شد و کنار ابرهای دلتنگ خونه میکرد... ما هم همچنان وسط جمعیت بودیم یکی بهم گفته بود اگه یه پرعلامت روت بیافته امام حسین حاجتتو میده. من و علیرضا آرزومون شده بود داشتن یکی از پرهای قشنگ علامت. من محو تماشای علامتها بودم و دسته هایی که با سوز دل عزاداری می کردن. که دیدم علیرضا داره می خنده و میگه شهاب ببینش. ببینش چه پر قشنگیه. وقتی چشمم به پر قرمز خوشکلی که دستش بود افتاد از خوشحالی بی اختیار گریم گرفت. یه لحظه نفهمیدم چی شد که دیدم علیرضا پیشم نیست. علیرضا رو برده بودن تا از زیر نخل و اون پرچم قشنگی که فقط ظهرای عاشورا میارنش ردش کنن تا شفاشو بگیرن.
ناله و اشک با فریاد "یا حسین" دنیا رو به لرزه در آورده بود ... پاهام روی زمین بود و دلم جایی میون غربت کربلا.... علیرضا اون روز نذر کرد که اگه سال دیگه بتونه مثل سالهای قبل رو پاهاش راه بره پنج تا پر قشنگ به اون هیأت هدیه کنه.هنوزم اون پر قرمز رنگ قشنگ به دیوار اتاقش و خودش نیست . دیگه هیچ وقت نتونست مثل اون موقعها رو پاهاش راه بره . حالا من موندم و يه دنیا خاطره! خاطره تمام عاشوراهايى كه با علیرضا معنوى تر مى شد.خیلی سخته ولی امسال باید من اين محرم را بدون حضورش زنده کنم.
حسین جان حالا که با یه دنیا دلتنگی دارم وارد محرم میشم. میخواهم خودمو به تو بسپرم. من نمیخوام گناه کنم تو دستمو بگیر.کمکم کن گناه نکنم. کمکم کن بتونم این روزا رو خوب درک کنم و ازش استفاده کنم.آقاجون دلمو کربلایی کن. كاري كن محرم امسال من، با محرم همه سال هايي كه بر من گذشت و نفهميدم چه جوری گذشت، فرق داشته باشه و در آخر مینویسم....
اللهم الرزقني شفاعة الحسين يوم الورود و
ثبت لي قدم صدق عندک مع الحسين (ع) و اصحاب الحسين(ع)...
داستان مادری که نوزادش را در برف رها کرد
داستان وقتی دوست دخترم را به خانه بردم
دومین نظریه ارد بزرگ در دانشگاه گرگان
117211 بازدید
59 بازدید امروز
24 بازدید دیروز
225 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian