یادت میاید
قرار اولینمان،پاییز همان سالی بود
که تابستانش دم کرده ترین روزهای دنیا بود؟
باور نمیکنم
شاید تو هم باور نمیکنی!
اما نیامدی.
منتظر ماندم
آنقدر که حوصله کفشهایم سر امد
آنقدر که ساعتم چشم شد
میدانی؟
من قصههای بسیاری میدانم
قصه دخترکی که برای چیدن پونه به صحرا رفت و هیچ وقت برنگشت
قصه چوپانی که نی شد
قصه سروی که به خدا رسید
قصه آفتابگردانی که از درد گردن مرد
اما،قصه خود را ...
بگذریم.
کسانی که از کویر می امدند گفتند
با سراب به حجله رفته ای
راستی،چطور،دوری از دریا را تحمل میکنی؟
کسانی که از شمال امدند،تو را دیده اند که با شن ها قلعه میسازی
دلتنگی برهوت را چه کردی؟
میدانستم،
باور کن میدانستم،تو اهل پاییز نیستی
اما یک ان، فریب چهره زردت را خوردم و دیگر هیچ.
وگرنه
اولین قرار را وقت دیگر می گذاشتیم،
پاییز را خراب نمیکردیم.
میدانی؟
تو هرگز نفهمیدی، صلابتی دارد این زردی.
داستان مادری که نوزادش را در برف رها کرد
داستان وقتی دوست دخترم را به خانه بردم
دومین نظریه ارد بزرگ در دانشگاه گرگان
117158 بازدید
6 بازدید امروز
24 بازدید دیروز
172 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian